وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

🥲🥲🥲

ای خدا، ای خدا، ای خدا دیگه دنیا واسه من تاریکه زندگی کوره رهی باریکه آخر قصه ی من نزدیکه این منم از همه جا وا مانده از همه مردم دنیا رانده رانده و خسته و تنها مانده ای خدا، ای خدا، ای خدا چشم بی غم، توی خونه خنده های بچه گونه به دلم شد آرزو بازی عمرمو باختم کاخ امیدی که ساختم عاقبت شد زیر و رو ای خدا، ای خدا، ای خدا تو بر من ای فلک بیداد کردی دل شاد مرا ناشاد کردی شکستی در گلویم شوق آواز نصیبم، نصیبم ناله و فریاد کردی ای خدا، ای خدا، ای خدا دیگه دنیا واسه من تاریکه زندگی کوره رهی باریکه آخر قصه ی من نزدیکه این منم از همه جا وا مانده از همه مردم دنیا رانده رانده و خست...
18 مرداد 1401

خاطره امروز و دیروز

دیروز : صبح رفتیم دریا و....که نوشتم عصر بعد از کلی استراحت رفتیم پینگ پنگ رو میزی با یه پسر ۵ ساله بازی میکردم😐 اول هی میزاشتم ببره ازم بعد دیدم نه...رجز میخونه منم تو ۶ دور ازش بردم 😄😄😂🙂 بعدش بابام با دوچرخه اومد دنبالم با همکارای مادرم رفتم دوچرخه سواری ، بعدشم شام و دریا.. آسمان همچون نگاه های پر مهر خداوند  ، درخشان و همچون زیبایی مطلق درخشان ، دلم گرفته بود ، انگار مهربانی هایم را گم کرده بودم تا پیشکش ستارگان دوخته شده به آسمان کنم ، اما شاید ، مهربانی اندک من  در مقابل خوبی های بیکران آنها ، هیچ بود.... شب خوش آسمان ! موقع شام با گربه ها ماجرا داشتیم😂😂 صبح ساعت ۱۰ پاشدم رفتم با بابام موتور چهارچرخ سو...
13 مرداد 1401

مسافرت به ساری

سلام! دیروز ظهر اومدیم ساری الان هم روز اولیه که اینجاییم! امروز رفتمدریا همینطور جلو میرفتم که یهو زیر پام خالی شد ، هرچه تقلا کردم ، به موج ها حتی چنگ زدم که نیوفتم ، ولی ....کلا موش ابکشیده شدم ، سوسن خانم (اسم مستعار غارتگر)بنده رو با شن و...مورد فیص قرار داد 😒🤣🤣💔💔🥲 بابامم هم رفت موتور چهار چرخ سوار شد (منم میرم😒😂) الانم اومدیم و قراره عصر با سوسن خانم دوباره گشت بزنم * *خاطره دیروز : دیروز بعد ناهار همه خوابیدن منم با سوسن مهربانم رفتیم بیرون (تو شهرک بودیم) میگفت گمم نکنی و همراهمم میومد 😐😐❤️ رفتیم پارک سوار تاب شدیم و کلی خرابکاری دیگه... و برگشتیم🙂❤️ راستی ، امیدوارم یاس جونم خوب بشه❤️❤️❤️ ...
12 مرداد 1401

روزمره

دیروز خانم نویسنده بیدار شد ساعت هفت و چهل و پنج (برای شروع خوبه) پنکیک درست کرد رفت کلاس والیبال کلی بیشترشون عوض شده بودند (یک هفته غایب بودم) ما بین اینها یک اتفاق خیلی خوشحال کننده اتفاد که فهميدم خدای من همیشه حواسش هست..❤️❤️ کتابمو ویرایش کردم اومدم نی نی وب و بازم نتونستم کامنتا رو جواب بدم وشبم رفتیم پارک و والیبال دیدم🥲 کوته و مختصر
9 مرداد 1401
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد